اگرچه برای ما به واسطه شغلمان در باغ آینه، این یک پرسش هر روزه است اما ممکنست برای شما هم مطرح شده باشد که چرا کارخانههایی همچون زر ماکارون، رب چین چین و تبرک، ماکارونی مانا، دلستر بهنوش و هوفنبرگ و هزاران کارخانه دیگر حتی دیجیکالا بزرگ میشوند اما موسسات فرهنگی و فضاهای مرتبط با فرهنگ کوچک ماندهاند. به صورت طبیعی همگی میدانیم که مواد غذایی قابل سنجش با مسائل فرهنگی نیستند و همگی آگاهیم که منظور فضاهایی که حمایت دولتها را دارند نیست. به طور مثال فیدیبو یا سینماها نیز فضاهای فرهنگی هستند اما هدف ما در این مقاله صحبت درباره کسب و کارهای شخصی است. کسب و کارهایی که به صورت کاملا شخصی ایجاد میشوند و از حمایت مالی شخصی بهره میبرند. پرسش ما در اینجا مطرح میشود که چرا در این کسب و کارهای شخصی، هیچگاه وسعت کارهای فرهنگی به دیگر کارها نمیرسد؟
♦♦♦
بدیهیترین دلیلی که مطرح میشود آنست که در همه جای دنیا طرفداران غذا و پوشاک و … بیشتر از محصولات فرهنگی است چرا که در هرم نیازها، ابتدا مسائل غریزی و طبیعی هستند و سپس فرهنگ و هنر و … . این موضوع اگرچه منطقی مینماید اما پاسخ دقیق پرسش ما نیست. چرا که در ادامه آن این پرسش مطرح میشود که چرا حتی یک محصول فرهنگی نیز نتوانسته است از این حدود فراتر رود؟ یعنی این امر غیرممکن است؟ در جستجوی پاسخ به این سوال، شروع به تحقیق درباره موسسات فرهنگی هنری در ایران کردیم و از دوستان مختلفی که در این حوزهها داریم جویا شدیم و به دلایلی رسیدیم که شاید به اشتراک گذاشتن آنها با شما بیارزش نباشد. یک: شبیه نبودن صاحبان این کسب و کارها به یکدیگر اهالی حوزههای فرهنگی عموما علاقهای به گسترش فراوان کار خود ندارند یا حداقل به اندازه صاحبان کارخانه دارای تفکر مشابه نیستند. در واقع داشتن تفاوت شخصیتی یا باورهای متفاوت در این دو فضا، منجر میشود به نتایج مختلف در حوزههای کاره. یک کتابفروش همینکه یک کتابفروشی دارد و در حوزه کتاب کار میکند و نهایتا به چند جا کتاب میفرستد و … ، برایش کافیست. این نکته اگرچه جالب بود اما برای ما این پرسش را مطرح کرد که یعنی حتی یک نفر هم در بین صاحبان کسب و کارهای فرهنگی نبوده است که بخواهد فعالیتش را در سطح کشور گسترش دهد. دو: نداشتن اتحاد فرهنگی در فضاهای فرهنگی موضوع بسیار جالبی که توجه ما را نیز به خود مشغول کرد، همین نکته بود. کارخانهها برای استخدام کارگر نیاز به مهارت بالایی ندارند. مثلا برای کارخانههای بزرگ، کارگری لازم است که پای دستگاه بایستد و بستهها را مرتب کند و بستههای خراب را جدا کند یا مدیران تحقیق و توسعه میبایست به طور مثال درباب خلق طعم جدید ماکارونی تحقیقاتی را به عمل بیاورند اما در این بین هیچ اهمیتی ندارد که کارگر یا مقامات ارشد دارای چه فرهنگی هستند و در شخصیت خود به چه مقاماتی رسیدهاند. در حالیکه در حوزههای فرهنگ و استخدام در این حوزهها این امر بسیار مهم و باارزش است. اینکه فرد چگونه شخصیتی از خود ساخته و دارای چه میزان از فرهنگ است و چقدر کتاب میخواند و چگونه با دیگری گفتگو میکند، مساله مهمی در کسب وکارهای فرهنگی است. حال این مساله را کنار موارد بالایی بگذارید. اینکه مگر چند نفر از افراد جوامع از سطح معمول و غریزه بالاتر میروند که در این فضاها استخدام شوند؟ به این مورد «اتحاد فرهنگی» گفته میشود. اینکه شما در فضایی فرهنگی افرادی را استخدام کنید که دارای اتحاد فرهنگی باشند و همگی کتاب بخوانند و اهل گفتگوی صحیح باشند و دروغ نگویند و ریاکار نباشند و موارد بسیار دیگر . در واقع شما به سختی میتوانید افرادی را استخدام کنید که همگی اتحاد فرهنگی مشترکی داشته باشند و این مساله منجر به کوچک ماندن سازمانهای فرهنگی حوزه خصوصی میشود.♦♦♦
اگرچه جستجوی لذتبخشی بود اما وقتی به این قسمت از جستجوی خود برای پاسخ به این سوال رسیدیم، غمگین شدیم چراکه ما را به سمت موضوع عمیقتری رهنمون شد. اینکه چقدر انسانهایی که دروغ نگویند و ریا نکنند و کتاب بخوانند و هوشیار باشند و … کم است و چقدر این موضوع برای عمده جوامع جهان کماهمیت است…..به قول شازده کوچولو: این آدم بزرگها راستی راستی چقدر عجیبند….