صدای پای آب | بخش نهم
من صدایِ وزش مادّه را میشنوم
و صدای کفش ایمان را در کوچهٔ شوق
و صدایِ باران را، رویِ پلکِ ترِ عشق
روی موسیقی غمناک بلوغ،
روی آواز انارستانها
ما در هر دوره از «دمی پیشِ دانا»، یک شاعر یا یک نویسنده و انسان فرهیخته را انتخاب میکنیم و به سراغ او میرویم و در کنار او مینشینیم و ایشان را مورد مطالعه کامل و عمیق و دقیق قرار میدهیم. آشنایی با دانایان، زمانی امکانپذیر است که ما دَمی، دستِ کم دَمی در هر روز پیش اینان بنشینیم؛ اینان که «وارثِ آب و خرد و روشنیاند».
من صدایِ وزش مادّه را میشنوم
و صدای کفش ایمان را در کوچهٔ شوق
و صدایِ باران را، رویِ پلکِ ترِ عشق
روی موسیقی غمناک بلوغ،
روی آواز انارستانها
قاطری دیدم بارش «انشا»
اُشتُری دیدم بارش سبدِ خالیِ «پند و امثال»
عارفی دیدم بارش «تننا ها یاهو»
چیزها دیدم رویِ زمین:
کودکی دیدم، ماه را بو میکرد
قفسی بی دَر دیدم که در آن، روشنی پرپر میزد
نردبانی که از آن، عشق میرفت به بامِ ملکوت
من زنی را دیدم، نور در هاون میکوبید