شل سیلوراستاین | آمریکا | چیزهایی که نگفتم
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست،
نگفتم: «عزیزم، این کار را نکن.»
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست،
نگفتم: «عزیزم، این کار را نکن.»
صحنهای از تئاتر را تصور کنید که زنی پیش پزشک متخصص زنان میرود و اکثر معاینههای لگنی را پزشکان مذکر انجام میدهند و از اینرو تجربهٔ این معاینه، آکنده از ابهامها و شرم و خجالت برای هر دو طرف هستند.
اولین سوالی که دربارهٔ عشق به ذهن بسیاری از ما میرسد آنست که «چرا او؟»
چرا آن فرد خاص در معرض عاشقی ما قرار میگیرد؟
چرا در نگاه اول، عاشق او شدیم؟
اغلب انسانها حسّ تلخ پوچی و بیمعنایی شدید را لمس کردهاند امّا بسیاری از ما در آن لحظات نمیدانیم چرا دچار این احساس شدهایم و چگونه میتوانیم آن را تغییر دهیم. این حالت شبیه آن است که در بخشی از خانه، لولهٔ آبی ترک برداشته و آب به بیرون نشت میکند امّا هیچ کس هنوز متوجه نشده است و زمانی افراد متوجه میشوند که دیوارها نم دادهاند و رطوبت همهجا را گرفته است.
ببین من کاری ندارم، من رئیس جمهور رو انتخاب نکردم، رئیس جمهور رو هم نیاوردم، Political artش هم نمیدونم ولی من nominate(نامزد) شدم به رئیس جمهور این مملکت درس بدم؛ از این جهت برای من این یعنی یه achievement(دستاورد) پرفروش.
چه خیالی، چه خیالی، ... میدانم/ پردهام بیجان است/ خوب میدانم، حوضِ نقّاشیِ من بیماهی است./ اهل کاشانم/ نسبم شاید برسد/ به گیاهی در هند، به سفالینهای از خاک «سیلک»/ نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد...