پیمان | جوانی
ببین من کاری ندارم، من رئیس جمهور رو انتخاب نکردم، رئیس جمهور رو هم نیاوردم، Political artش هم نمیدونم ولی من nominate(نامزد) شدم به رئیس جمهور این مملکت درس بدم؛ از این جهت برای من این یعنی یه achievement(دستاورد) پرفروش.
ببین من کاری ندارم، من رئیس جمهور رو انتخاب نکردم، رئیس جمهور رو هم نیاوردم، Political artش هم نمیدونم ولی من nominate(نامزد) شدم به رئیس جمهور این مملکت درس بدم؛ از این جهت برای من این یعنی یه achievement(دستاورد) پرفروش.
الان ما تقریباً تا 18 سالگی پیمان، 20 سالگی پیمان اومدیم. الان که فکر میکنم تا این سن از بودنم در دنیا خوشحالم. من هیچ وقت ناراحت از بودنم، نبودم. هیچ وقت هم تأسف نخوردم. چون همواره هر شانسی که تو زندگیم داشتم، استفاده کردم. هیچ شانسی را هدر ندادم که بگم اگر اون کار رو کرده بودم، الان اوضاعم خیلی فرق کرده بود. نه، هر شانسی که به من رو کرده بود، استفاده کردم.
در آن سالها حدوداً 11 سال از انقلاب گذشته بود امّا مدارس در دههٔ شصت کمتر از سالهای بعد از آن فضای مذهبی داشتند؛ فضای مدرسه بیشتر به سمت رفاقت، مردونگی، هوای همدیگر را داشتن، لوطیگری و اینها بود و اینطوری نبود که زیر آب بزنیم و حال همدیگر رو بگیریم. نبود یا خیلی کم بود. بچهها بیشتر دوست و رفیق بودن باهم. ببین اون موقع جنگ بود؛ توی جنگ، مردم فکرِ
من خب یکی از همسرهای خواهرام ورزشکار خوبی بودن. کشتیگیر بودن. قهرمان ایران شدن. آقای محمد خالقی. منتها به سالی قهرمان ایران شد که انقلاب شد. مثلاً سال پنجاه و هفت ایشون قهرمان ایران شد ولی چون خوردن به انقلاب
من پیمان هستم؛ متولد سوم فروردین ۱۳۵۲ . در بیمارستان کمالی شهر کرج به دنیا اومدم. پدرم نظامی بودند، مادرم خانهدار. آخرین بچهی یک خانواده پرجمعیتم. ۱۰ تا بچه هستیم و من دهمین بچه بودم.
آیا فقط مردگان باید در موزهها باشند؟ اشیایی که دیگر استفاده نمیشود، انسانهای مومیایی شده، ماشینها و خانههایی که دیگر کسی در آنها زندگی نمیکند و ... چرا موزهٔ انسانهای زنده وجود ندارد؟ موزهای که در آن از پشت شیشهها، زندگی انسانهای معمولی را که در حال حاضر زندگی میکنند؛ ببینیم...