logo
محمد اسحق فایز | افغانستان | شکسته باد شیشه‌اش

شب است و چشم ما همی‌ چو چشم انتظارها
ستاره می‌کند به شب، یگان یگان شمارها

ز اشک شسته دامنم، ز آه پر ز سوز و درد
نشسته بسترم چنین، به دامن شرارها

خذف گهر شود اگر، به آب همتم رسد
چو باغ پر درخت که در حلول نوبهارها

به حشر خنده می‌کند، قیام ملتم که نک
به اشتیاق رفته‌ا‌ند به زیر پای دارها

دلاورند و شیردل که سر سپرده‌ا‌ند و لیک
نداده‌ا‌ند به هیچ کس، عنان اختیارها

کشیده‌ا‌ند از جفا، هزار کوهسار غم
ستاده‌ا‌ند بیهراس، چو پیکر چنارها

به هر مصاف داده‌ا‌ند، به دست چو تیغ آتشین
کشیده‌ا‌ند ز خصمشان، چه؟ دود از دمارها

شرف گرفته‌ا‌ند ز مهر و آبرو ز کهکشان
کجاست ملتی چنین، قرین اعتبارها؟

به نام و ننگ عالمی، گرفته‌ا‌ند با دو دست
ز خون خود هزار نقش، چه نقش؟ پرنگارها!

هزار ساله داد‌ه‌ا‌ند به شاهنامهٔ عزیز
هریمنان کینه را، به دست خود مهارها

شبان تیره دیده‌ای که چشم خاک روشن است؟
ز روشنان خون‌مان، به پهنهٔ مزارها

هزار رستم یل است در این بلا کشیده خاک
ز هفت خوان زندگی، گذشته هفت بارها

سیاوشی که خون او به تیر خاک زنده است
فغان همی‌‌کند، فغان ز خون چشمه سارها:

بلند بر کشید هان، درفش اعتبارتان
به تارک بلند کوه به چنگ سنگ و خارها

ز خون خصم پر کنید زمین و دشت و کوه را
به خون خویش بسترید، نشسته ننگ و عارها

به پا شوید به پا کنید، به زیر پای دشمنان
جهنمی ز آتش و جهنمی ز نارها

به سوی مهر بر پرید، به سوی روشنی روید
گریز از این سکون درد، گریز از این قرارها

همای زیر پر کند فضائ بیکرانه را
به بال او نمی‌سزد، فضای تنگ و تارها

ترانه گشته سالهاست، خور آستان من همی‌!
شکوه زندگی ماست، غریو رزم یارها

ز مردگی بلند شو، تو زنده، زنده، زنده شو
هزار بار زنده‌ای تو، زنده از تبارها

بلندتر بپر برو، بسوی اوج زندگی
گذشته‌ا‌ند سالهاست، سوار و هم‌قطارها

خجسته حال ملتی که زیر بار غیر نیست
سپرده‌ا‌ند به دست خود عنان کار و بارها

چراغ زندگی خود ز علم و فضل بر فروز
که شب بدل شود از آن به پرتو نهارها

حدیقه گردد این زمین اگر به علم تر کنی‌
لبان تشنه بار دشت، لبان شوره‌زارها

ز فیض همدلی بزن، به سینهٔ سپهر بال
به منزلی نمیرسی نرفته، ره‌گذارها!

ز خفتگان شهر جهل به پهنهٔ زمانه گوی
-که دیده شاهدی ببر، گرفته در کنارها؟

شکسته باد خصم تو به زیر دست و پای تو
به صد میانه همچنین نشسته شرمسارها

کسی‌ که بد کند نگه به سوی سرزمین‌مان
همیشه باد غمگسار، همیشه سوگوارها

سرش به دامنش نگون، دلش پریشه و زبون
عیال و خانمان او غریق درد بارها

تکیده باد خانه اش به چنگ آفت و بلا
شکسته باد شیشه‌اش به دست انکسارها


محمد اسحق فایز، ۲۰ سرطان ۱۳۷۶

پنجشیر


- مقاله‌ای دربارهٔ توضیح شعر محمداسحاق فایز در روزنامه ماندگار افغانستان

- گفتگویی دلنشین با محمداسحاق فایز در ماندگار؛ روزنامهٔ صبح افغانستان

این شعر را احمدشاه مسعود نیز با صدای خود خوانده است:

پرسش:
1. به نظر شما مرزهای جغرافیایی مهم هستند یا مرزهای زبانی؟ یعنی افغانستان و تاجیکستان و ایران، سه کشور متفاوتند یا یک کشور هستند که به اشتباه مرزهای جغرافیایی پیدا کرده‌اند؟
2. با کدام قسمت این شعر موافق نیستید؟
درود
هنگام به کام
فرهنگ‌دوست عزیز
عضویت در باغ‌آینه، رایگان و سریع است و کافی‌ست برای خودتان نام و رمز عبور تعیین کنید.
شما با عضویت در باغ‌آینه، به بخشی از درس‌های باغ‌آینه دسترسی پیدا می‌کنید.
همچنین اگر از عضویت در باغ، رضایت داشتید می‌توانید با خرید اشتراک به تمام نوشته‌های اختصاصی باغ نیز دسترسی پیدا کنید.
دوست عزیز؛
اگر با باغ‌آینه آشنا نیستید و ترجیح می‌دهید درباره باغ بیشتر بدانید، می‌توانید بخش درباره ما را مطالعه کنید یا به نظرات دانشجویان باغ، نگاهی بیندازید و دقیق‌تر به این پرسش فکر کنید که آیا باغ‌آینه برای شما مناسب است یا نه؟

آیا خواندن این محتوا برای شما مفید بود؟