logo

پیمان | جوانی

کاربر عضو باغ موزهٔ انسان‌های معمولی بدون دیدگاه
پیمان | جوانی

ببین من رئیس جمهور رو انتخاب نکردم رئیس جمهور رو هم نیاوردم و Political artش هم نمی‌دونم ولی من nominate(نامزد) شدم به رئیس جمهور این مملکت درس بدم؛ از این جهت برای من این یعنی یه achievement(دستاورد) پرفروش. از اون طرف مثلاً من به یه راننده بازنشستهٔ شرکت واحد هم زبان درس دادم، به رانندهٔ لیفتراک هم زبان درس دادم، به دانشجو هم زبان درس دادم، به بچه مدرسه‌ای هم زبان درس دادم یعنی طیف Contactهایی که به من داده خیلی زیاد و متفاوته. من شاید توی عمرم تا حالا بیش از پنجاه هزار نفر آموزش دادم؛ پنجاه هزار نفر Contact دارم؛ پنجاه هزار نفر صورت من رو می‌شناسن، من می‌شناسمشون، ببینیمشون بالاخره یه سلامی به هم می‌دیم.

معلما خیلی بهم یاد می‌دن؛ هر کی یه چیز جدید یاد می‌گیره، یه اصطلاح جدید یاد می‌گیره یعنی؛ معلم‌ها یه جور Reference همدیگه بری رفع ابهامات و سؤالات علمیِ همدیگه هستن. مثلاً من به یه چیزی برمی‌خوردم توی زبان که برام واقعاً سؤال بود. بعد می‌رفتم به Dictionary (لغت‌نامه) کتابای دیگه مراجعه می‌کردم، درست درکش نمی‌کردم، می‌رفتم به همکارا می‌گفتم ،همکارا برام توضیح می‌دادن. همین‌طور از من برای بقیه. این Share Knowledge (به اشتراک گذاشتن دانش) با معلما خیلی خوبه.

معلمّی شغلیه که Competition(رقابت) زیادی نداره یعنی چی؟! مثلاً توی یه اداره‌ای که فرض کن بیست نفر کارمند فروش هستن و یه نفر رئیسه؛ اون بیست نفر تلاش می‌کنن که بشن رئیس. بعد بنابراین یه رقابت منفی شکل می‌گیره؛ زیرآب همو می‌زنن، پشت سر هم بد می‌گن، همدیگه رو تخریب می‌کنن، تو کاسهٔ هم میذارن، با همدیگه همکاری نمی‌کنند برای اینکه خودشون شاخص بشن تا بلکه خودشون بشن اون ریئسه. معلّمی این داستان‌ها رو نداره. هیچ معلّمی دوست نداره بره مدیر مدرسه بشه. همه دوست دارن معلم بشن، سر کلاس باشن. بنابراین اون Competition(رقابت) منفی توی معلما کمتره. خیلی کمتره.

قراردادها هم مثل همیشه یک طرفه و به سود کارفرما بود و چاره‌ای هم نیست. قراردادهای زبان، ساعتی بود یعنی اینکه شما یه تحصیلاتی داری، یه تجربه‌ای داری، یه سنی داری و Level(سطح)ی که درس می‌دی یه کف و سقفی داره. مثلًا: 

  • من یه معلم دو سال سابقه کارم با لیسانس که مثلاً ساعتی به من می‌دن دویست تومن و می‌رم Basic-one درس می‌دم.
  • یه معلمی می‌آد فوق‌لیسانسه. پونزده سال سابقهٔ کار داره. می‌رهBasic-one  درس می‌ده. اون ساعتی دویست و پنجاه می‌گیره همون Level رو درس می‌ده .
  • یه معلمی میاد PHD داره. یست و پنج سال سابقهٔ کار داره.می‌ره Basic-one درس می‌ده. ساعتی پونصد تومن می‌گیره درس می‌ده. 

کانون زبان اسمش رو من می‌ذارم دانشگاه کانون زبان ایران. یک دانشگاهه. شما وقتی می‌ری توش یه آدمی، وقتی ازش می‌آی بیرون یه آدم دیگه‌ای هستی. یک تجربیات Wonderfulی داری در آموزش. با تکنیک‌های جدی آشنا شدی. بعد سطح علمی‌ت  -سطح علمی معلم- در کانون زبان خیلی می‌ره بالا. من خودم از کانون زبان خیلی آموختم؛ هم از کتاباش، هم از فیلم‌هاش، هم از معلم‌هاش، هم از سیستم‌هاش.

من Detailهایی(جزئیاتی) از زبان رو که نمی‌دونستم، توی کتاب‌های کانون بهش برخوردم یعنی؛ خودم داشتم درس می‌دادم، خودم اون تیکه رو نمی‌دوستم-حقیقتشو بگم- بعد فهمیدم که باید برم اینو یاد بگیرم. یعنی در حین تدریس کتب کانون، موارد بسیاری را فهمیدم که نمی‌دونم. مجبور شدم خودمو برم update (به روز) کنم.

بعد توی دفتر که می‌شینی با معلمای کانون حالا سوای خنده و شوخی و جوک‌های که به همدیگه می‌گیم ولی یک سری همکارا هستن که سؤالاتی رو مطرح می‌کنن که پاسخ به اون سؤالات، دانش می‌خواد؛ حالا یا دانششو داری یا دانششو نداری. اگه دانششو داری که می‌گی و اگه نداری، می‌ری به دست می‌آری. پس مرتّب در حال یادگیری هستی. 

شاگردا می‌آن اون‌جا به من مطلب یاد می‌دن. شاگردایی هستن که می‌رن اتّفاقی یه لغت توی dictionary (لغت‌نامه) پیدا می‌کنن، یه اصطلاحی، یه ساختار گرامری یا چیزی، می‌آد اونو ازت می‌پرسه، می‌دونه ها؛ شاگرد می‌دونه اونو و می‌آد از تو می‌پرسه که ببینه آیا تو هم می‌دونی یا نه و من این رو از شاگردم یاد می‌گیرم. 

محیط سراسر یادگیری بود و خیلی زیاد شده بود که اشتباه بکنم مثلاً تلفّظ یه سری کلمات؛ فکر می‌کردم بلدم در حالی که اشتباه می‌دونستم. شاگرد می‌اومد می‌گفت بلد نیستی. احساس می‌کردم که مغرور نشو، خیلی فاصله داری هنوز شاگردی، هنوز خیلی راه داری بری. می‌رفتم روش کار می‌کردم. مثلاً دارم می‌گم؛ یکی یه تلفّظی رو می‌گفت به ما، اون تلفّظ رو من بلد نبودم یعنی تلفّظ اون کلمه رو من بلد نبودم؛ مثلاً من یاد گرفته بودم که انار می‌شه پامیگْرِنِتْ، شاگردم اومد گفت پامْگِرِنِتْ. گفتم تو اشتباه می‌کنی اون پامیگْرِنِتْ هست.گفت نه استاد پامْگِرِنِتْ هست. گفتم راست می‌گی؟! گفت آره، dictionary (لغت‌نامه) می‌گه. گفتم ببینمش و دیدم عه تلفظ این درسته و منم درست می‌گم و اونم داره درست می‌گه منتها من چون اون دومی رو نمی‌دونستم، فکر می‌کردم این داره اشتباه می‌گه. یک جُک خیلی ساده هم بهتون بگم؛ یاد گرفتم که توی انگلیسی هیچ‌وقت هیچ‌کس نباید با ضرث قاطع روی یه چیزی وایسته چون همیشه یه راهی هست که تو اشتباه می‌بینی.

یکی از دانش‌آموزام گفت استاد می‌تونیم بعد از am کلمهٔ is به کار ببریم؟ گفتم نه! همچین چیزی امکان نداره. مگه می‌شه همچین چیزی؟! بعد از am، هیچ‌وقت is به کار نمی‌ره! گفت می‌تونیم بگیم Am is a word ؟ یه کم با خودم فکر کردم و دیدم می‌شه. با خنده گفتم آره، می‌تونی بگی و میشه.

اینا به من آموزش داد که به ضرث قاطع هیچ‌وقت نرم محکم سر کلاس صحبت کنم، همیشه جانب احتیاط رو داشته باشم. اگر هم چیزی رو بلد نیستم، بگم می‌رم چک می‌کنم و اگه چیزی رو شک دارم برم بگردم و همه اینا باعث improvement (رشد) خودم شد. بنابراین وقتی رفتم توی فضاهای دیگه و شروع کردم صحبت کردن، دیگران به من می‌گفتن وای، این چقدر فرق داره زبانش با بقیه؛ نمی‌دونستن ما چه دانشگاهی رو رفتیم توش.

من یادمه توی سطح‌های بالا توی کانون درس می‌دادیم، listening میذاشتم، خودم جا می‌موندم از listening. بعد خودم خیلی سطحم با اون بچه‌ای که نشسته بود، فرق نداشت. خودمم داشتم گوش می‌کردم. حالا به عنوان معلم رفته بودم Play می‌کردم ولی خودم جا می‌موندم.

ببین سیستم استاد شدن در کانون اینطوریه که یه امتحان خیلی سخت داره؛ کسی اون امتحان سخت رو بده می‌ره دوره آموزشی. اون دوره آموزشی رو بگذرونه تازه میشه معلم Basic-one کانون. بعد باید سه ترم Basic-one درس بده و هر ترم را باید سه بار درس بدهد

یعنی از اول تا آخر کانون که 18 سطح هست. 18 تا سه تا، میشه 54 تا. گذروندن پنجاه و چهار ترم برای یک معلم، چند سال می‌شه؟ سیزده چهارده سال طول می‌کشه تا بیای از Basic-one بری از Advance-Three بیای بیرون. اون وسط دوره‌های آموزشی و به روزآوری هم داره.

من به زعم خودم به فکر خودم فکر می‌کنم همیشه ساپورت دیگران بودم ساپورت خواهرم بودم، ساپورت برادرم بودم، ساپورت همکارم بودم؛ مثلا اگه یه وقت ضامن نیاز داشته من جز اولین نفراتی بودم که برم ضمانت کنم وام بگیره، مثلاً اگه پول قرض می‌خواسته، اگه مشکلی داشته حتی اگه همکارم نمی‌تونسته بره سر کلاس، من می‌گفتم من می‌رم سر کلاس Observe می‌کنم. همیشه تلاش کردم supportive (حمایتگر) باشم حالا نمی‌دونم دیگران همچین حسی رو نسبت به من دارن یا نه.

من تا همین سن بیست سالگی که تعریف می‌کردم از فقر می‌ترسیدم. ببین رنجی که من کشیدم توی زندگیم؛ تحقیرهایی بود که به خاطر نداشتن تمکّن مالی در یه جاهایی مجبور بودیم تحمل کنیم؛ هم جاهایی که رفتیم کار کردیم و هم خیلی جاهای دیگه. مثلاً من یه جا تولد دعوت شده بودم، آهان بذار یه خاطره بگم؛

درود
هنگام به کام
فرهنگ‌دوست عزیز
عضویت در باغ‌آینه، رایگان و سریع است و کافی‌ست برای خودتان نام و رمز عبور تعیین کنید.
شما با عضویت در باغ‌آینه، به بخشی از درس‌های باغ‌آینه دسترسی پیدا می‌کنید.
همچنین اگر از عضویت در باغ، رضایت داشتید می‌توانید با خرید اشتراک به تمام نوشته‌های اختصاصی باغ نیز دسترسی پیدا کنید.
دوست عزیز؛
اگر با باغ‌آینه آشنا نیستید و ترجیح می‌دهید درباره باغ بیشتر بدانید، می‌توانید بخش درباره ما را مطالعه کنید یا به نظرات دانشجویان باغ، نگاهی بیندازید و دقیق‌تر به این پرسش فکر کنید که آیا باغ‌آینه برای شما مناسب است یا نه؟

آیا خواندن این محتوا برای شما مفید بود؟