logo

پیمان | نوجوانی 2

کاربر عضو باغ موزهٔ انسان‌های معمولی دعوت به گفتگو بدون دیدگاه
پیمان | نوجوانی 2

در آن سال‌ها حدوداً 11 سال از انقلاب گذشته بود امّا مدارس در دههٔ شصت کمتر از سال‌های بعد از آن فضای مذهبی داشتند؛ فضای مدرسه بیشتر به سمت رفاقت، مردونگی، هوای همدیگر را داشتن، لوطیگری و اینها بود و اینطوری نبود که زیر آب بزنیم و حال همدیگر رو بگیریم. نبود یا خیلی کم بود. بچه‌ها بیشتر دوست و رفیق بودن باهم. ببین اون موقع جنگ بود؛ توی جنگ، مردم فکرِ نون و جان و این چیزا بودن.

ببین من از همهٔ دوستام خبر دارم؛ از ابتدایی بخوام براتون بگم، یکی از دوستام هست که سر از کانادا درآورد. یکی دیگه از دوستام یک کترینگ داره غذا درست می‌کنه، توی کرج. یکی از دوستام کارمند یه شرکت چسب‌سازی شده. یکی دیگمون کارمند اداره کشاورزی شده. یکی از دوستام الان روی یکی از سکوهای عسلویه، کار می‌کنه و مهندس اونجاست. از بچه‌های ابتدایی هنوز با هم Contact داریم. گروه داریم توی فضای مجازی.

 تو فضای مجازی همدیگر رو پیدا کردیم. یکی، یکی دیگه رو پیدا کرد بعد اون، اون‌یکی رو می‌شناخت من یکی دیگر رو می‌شناختم، همین جوری بهم دیگه وصل شدیم. تک و توک از بچه‌ها خبر نداریم. از خدمات اینترنت بود مثلاً یکی از دوستامون از امریکا سر درآورد و از طریق فیسبوک و اینا همدیگر رو پیدا کردیم.
ولی خب بهتون بگم ما خیلی وقت فیسبوک هم نداریم؛ مثلاً من خودم فکر کنم پنج سال فیسبوک نرفتم اصلاً. دیگه اومدیم روی اینستاگرام و اومدیم روی واتسپ؛ اینها رو فعلاً از دست ندادیم.
قبل از فیسبوک هم یه فضای مجازی دیگه بود؛ وایبر اینها امّا ما فعّال نبودیم و خیلی معروفه‌اش همین فیسبوک بود، اون‌یکی‌ها رو ما نبودیم.

بچه‌های راهنمایی مثلاً یکی از دوستام همین طبقاتِ پایین این مجتمع، یه نمایشگاه اتومبیل داره. همه بهم می‌گن که ببین این خیلی آدمِ خاصَیه، حواست باشه ها؛ می‌گم ببین توی راهنمایی من با این آدم توی یه نیمکت می‌نشستیم؛ این آدم با هر کی هر کاری کنه، با من درست تا می‌کنه. یکیمون معاون استاندار البرزه. 

توی دوران راهنمایی دو سه تا آدم بزرگ داشتیم؛ یکی معلّم زبان انگلیسی ما بود که توی هوشیار و بیدار در صدا سیما، مجری اون برنامه بود. آقای مرحوم علیزاده رو داشتیم که پدر محمد علیزاده خواننده معروف بود که خونشون جهانشهر بود. اتفاقات بزرگی بودن و آدمای متفاوتی بهمون معرفی شدن.

مثلاً یکی از دوستامون به خاطر تصادف به رحمت خدا رفت. یکی از دوستام رو در شرایطی دیدم که اصلاً دوست نداشتم ببینم؛ توی چهارراه نبوّت کرج بودم، دیدم یه معتادی اومد زد به شیشه، اسپند دود می‌کرد، گفت داداش پول داری بهم بدی؟ این صحبت مال ده سال پیش بود، من چهل سالم بود ولی اون آدمی که می‌دیدم یه آدم شصت ساله به نظر می‌اومد، درب و داغون، لت و پار. نگاه کردم، شناختم. گفتم فلانی تویی؟ گفت تو منو از کجا می‌شناسی؟ گفتم من پیمان بیاتم؛ همکلاستم. از خجالت راهشو کج کرد رفت. اینا رو هم دیدم.

بعضی دوستی‌هام از راهنمایی به دبیرستان کشیده شد. مثلاً یکی از دوستام قهرمان بوکس آسیا شد و الان داور بین‌المللیه. یکی از دوستام، خواننده بسیار توانمند. این آدم اگر بخونه وحشتناک می‌خونه.

این آدم صداش خوراک حماسی خوندنه. این آدم صداش ساخته شده برای اینکه آهنگای حماسی بخونه. یه آهنگ رو هم من براش ساختم؛ هزینهٔ اون آهنگ رو من دادم ولی اون کارش رو هیچ وقت اجازهٔ پخش ندادن.

من از تمام کسایی که می‌شناسم فقط یک نفرشون شکست خورد؛ اونم اون کسی بود که بهتون گفتم؛ اعتیاد. بقیه همه سری تو سرها در آوردن. مثلاً یکی از دوستام از مدیران برجستهٔ زر ماکارون شد. یکیمون توی همین‌جا توی همین برج وکیل هستن؛ وکیل پایهٔ یک دادگستری. همه‌شون همه‌شون یه جوری به یه جای خوبی رسیدن. ببین مشکل که اصلاً همیشه هست یعنی شما نمی‌تونید بگید که کسی حتی یه آدم خیلی موفق، مشکل نداشته؛ این که چه جوری با مشکلات deal می‌کنند، چه جوری راهکار براشون انتخاب می‌کنند، حرف اصلی منه.
 ببین ما اونقدر تو دوران مجردی‌ها و کودکی و دبیرستان و اینها اونقدر مشقّت داشتیم که از فرصت‌های کوچیک کوچیک که برامون پیش می‌اومد، مجبور بودیم استفاده کنیم.

من خیابون مرکز آموزش زندگی می‌کردم باید یک کیلومتر راه می‌اومدم برسم به جادهٔ محمدشهر با مینی‌بوس سر پایی می‌اومدم میدون شاه‌عباسی. حدود نیم ساعت- 45دقیقه طول می‌کشید. از اونجا باید می‌رفتم مدرسه دهخدا. تا غروب می‌موندم. می‌آمدم شاه‌عباسی. دوباره با مینی‌بوس حرکت می‌کردم می‌اومدم می‌رسیدم سر خیابون مرکز، دوباره یک کیلومتر پیاده‌روی می‌کردم، می‌رسیدم منزل.
این رفت و آمد به مدرسه و اینا برای ما حساب کنید بارون و برف می‌اومد چه معضلی بود؟! ولی الان بچه‌ها همه با سرویس، اون موقع اصلاً باب نبود کسی سرویس بگیره؛ همه راه می‌افتادیم توی خیابون.

ما مدرسمون پولی نبود که بخوایم هزینهٔ تحصیل بدیم امّا هزینه رفت و آمد و اینها بود. ما تابستون‌ها کار می‌کردیم یک اندوخته‌ای داشتیم، اون اندوخته رو مصرف می‌کردیم در طول سال. البته پدر و مادرمون هم کمک می‌کردن نه اینکه نکنن ولی خودمون هم یه حرکتی می‌کردیم، خودمونم یه پولی درمی‌آوردیم.

درود
هنگام به کام
فرهنگ‌دوست عزیز
عضویت در باغ‌آینه، رایگان و سریع است و کافی‌ست برای خودتان نام و رمز عبور تعیین کنید.
شما با عضویت در باغ‌آینه، به بخشی از درس‌های باغ‌آینه دسترسی پیدا می‌کنید.
همچنین اگر از عضویت در باغ، رضایت داشتید می‌توانید با خرید اشتراک به تمام نوشته‌های اختصاصی باغ نیز دسترسی پیدا کنید.
دوست عزیز؛
اگر با باغ‌آینه آشنا نیستید و ترجیح می‌دهید درباره باغ بیشتر بدانید، می‌توانید بخش درباره ما را مطالعه کنید یا به نظرات دانشجویان باغ، نگاهی بیندازید و دقیق‌تر به این پرسش فکر کنید که آیا باغ‌آینه برای شما مناسب است یا نه؟

پرسش:

  1. جای چه چیزی را در نوجوانی پیمان خالی می‌بینید؟
  2. اگر شما بودید، چه پرسش‌هایی دربارهٔ نوجوانی‌اش از او می‌پرسیدید؟

آیا خواندن این محتوا برای شما مفید بود؟